سباح

/sabbAh/

مترادف سباح: آب ورز، شناگر، شناور

لغت نامه دهخدا

سباح. [ س َب ْ با ] ( ع ص ) شناور. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، سباحون. ( مهذب الاسماء ). شناگر :
میرود سباح ساکن چون عُمُد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.
( مثنوی ).
چون نئی سباح و نی دریائیی
در میفکن خویش از خودرائیی.
( مثنوی ).

سباح. [ س َ ] ( اِخ ) زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بسیارشناکننده، شناگر
( صفت ) بسیار شنا کننده شناور .
زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم

فرهنگ معین

(سَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) شناور، بسیار شناکننده .

فرهنگ عمید

بسیار شناکننده، شناگر.

پیشنهاد کاربران

بپرس