پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه گستردیش زآفتاب.
فردوسی.
|| نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار : ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این بر آن آن برین کرد زور.
فردوسی.
|| کنایه از التفات نمودن. ( برهان ) ( آنندراج ). توجه کردن. مراقبت : چون تو درخت دلستان تازه بهار گلفشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری.
سعدی ( طیبات ).
رجوع به سایه شود. || عدل گستردن. عدل کردن : چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی ( بوستان ).
|| پوشانیدن و پنهان ساختن. || ندیدن. || بستن. || بد گفتن. ( برهان ) ( آنندراج ).