کنون خواه تاجش ده و خواه بخت
شد آن سایه گستر کیانی درخت.
فردوسی.
بسفر شد کجا؟ بباغ بهشت طوبی و سدره سایه گستر اوست.
خاقانی.
ای بر سر خلق سایه گسترکونین نواله خوار نعمت.
( از حبیب السیر ج 3 ص 1 ).
سعی دارد در زوال آفتاب عمر خودهر که اندازد درخت سایه گستر را بخاک.
صائب.
|| التفات کننده و متوجه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ مرکب ) ملجاء. مأمن. پناهگاه : ز جور فلک دادخواه آمدم
درین سایه گستر پناه آمدم.
سعدی ( بوستان ).
|| ( نف مرکب ) مهربان. ( آنندراج ). خیرخواه و مهربان. ( ناظم الاطباء ).