سایه زده. [ ی َ / ی ِ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بمعنی سایه دار وآن کسی باشد که او را جن گرفته باشد. ( برهان ). آنکه آسیب دیو و پری داشته باشد. ( آنندراج ) : بسکه زمین شد ز علم سایه دار ماند چو سایه زدگان بی قرار.
میرخسرو ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه غش کند پری زده مصروع سایه دار .
فرهنگ معین
( ~ . زَ دَ ) (ص مف . ) جن زده .
فرهنگ عمید
۱. آن که یا آنچه سایه بر آن افتاده باشد. ۲. [قدیمی، مجاز] جن زده، کسی که آسیب دیو و پری بر او رسیده باشد: بس که زمین شد ز علم سایه دار / ماند چو سایه زدگان بی قرار (امیرخسرو: مجمع الفرس: سایه زده )