ساکنین


برابر پارسی: ماندگاران، ماهمانان

لغت نامه دهخدا

ساکنین. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ساکن در حالت نصبی و جری ، باشندگان. متوطنان. مقیمان. رجوع به ساکن شود.

فرهنگ فارسی

جمع ساکن در حالت نصبی و جری ( در فارسی مراعات این قاعده نکنند ) : ساکنین شهر ری .

جدول کلمات

سکنه

مترادف ها

citizenship (اسم)
تبعیت، شهروندان، ساکنین

citizenry (اسم)
تبعیت، شهروندان، مردم، ساکنین

citizens (اسم)
ساکنین

فارسی به عربی

مواطنة

پیشنهاد کاربران

" باشندگان"
سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره می باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی سده 6 ه ) .
و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

علم او [ ایزد تعالی ] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
آذوقه هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. ( مجمل التواریخ گلستانه سده 11 - 12 ه )
مرده بُدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم/ دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن / گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم ( مولانا )

و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده. . . ( مجمل التواریخ گلستانه )

سکان
باشندگان

بپرس