ساکن کردن. [ ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سکونت دادن. || تسکین دادن. فرونشاندن. || آرامش خاطر بخشیدن. مطمئن کردن : هر که ترسد، مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند.مولوی.رجوع به ساکن شود.
( مصدر ) ۱ - مسکن دادن در جایی مستقر ساختن . ۲ - تسکین دادن فرو نشاندن . ۳ - آرامش خاطر دادن مطمئن کردن . ۴ - ساکن ساختن حرف متحرک .
settle (فعل)فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردنlodge (فعل)منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردنdenizen (فعل)ساکن کردن