ساکن شدن


مترادف ساکن شدن: سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن، ایستادن، متوقف شدن، بی حرکت ماندن، آرام شدن، تسکین یافتن

معنی انگلیسی:
settle, to dwell or reside

لغت نامه دهخدا

ساکن شدن. [ ک ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مسکن گرفتن. مستقر شدن. جای گرفتن :
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود در کن فکان.
مولوی.
|| ایستادن :
ساکن نمیشود نفسی آب چشم من
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود.
سعدی ( خواتیم ).
|| تسکین یافتن. آرام گرفتن :
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی ( طیبات ).

واژه نامه بختیاریکا

سزر اوردن؛ ساز اَوُردِن؛ مُله وَندِن

مترادف ها

abide (فعل)
ماندن، ایستادگی کردن، پایدار ماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن

dwell (فعل)
ساکن شدن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، سکنی کردن

inhabit (فعل)
ساکن شدن، مسکن گزیدن، منزل کردن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن

reside (فعل)
ساکن شدن، ساکن بودن، سکونت کردن، مستقر بودن، اقامت داشتن، مسکن داشتن، مقیم شدن

indwell (فعل)
ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن

habit (فعل)
ساکن شدن، اراستن، جامه پوشیدن، زندگی کردن

فارسی به عربی

التزم به , ثابت , ناس
( ساکن شدن(در ) ) اسکن

پیشنهاد کاربران

قرار گرفتن
مقام کردن
رکود، سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن، ایستادن، متوقف شدن، بی حرکت ماندن، آرام شدن، تسکین یافتن
رکود

بپرس