حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود در کن فکان.
مولوی.
|| ایستادن : ساکن نمیشود نفسی آب چشم من
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود.
سعدی ( خواتیم ).
|| تسکین یافتن. آرام گرفتن : گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی ( طیبات ).