خاموشی، سکوت، مادر، شخص خاموش، ساکت بودن
ساکت بودن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
در گویش خراسانی فعل مژ کردن به چم ساکت بودن و یا چیزی نگفتن است
برای نمونه:مژ مَکُنه یعنی ساکت باشید
برای نمونه:مژ مَکُنه یعنی ساکت باشید
سنگ در دهان انداختن . [ س َ دَ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) خاموش بودن . ( غیاث ) . مرادف از زبان افتادن و خاموش بودن . ( آنندراج ) : بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت . میرزا صائب ( از آنندراج ) .
پای در دامن کشیدن: ساکن نشستن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳ ) .