سامیدن = مریضیدن. بیماریدن. مریض شدن.
سام بمعنی بیماری چنانکه در برسام ، بر بمعنی سینه و صدر و سام بمعنی بیماری است. ( یادداشت بخطمؤلف ) . سرسام لفظ فارسی است همچون برسام ، از بهر آنکه بر سینه است و سام آماس است یعنی آماس عضله سینه و سرسام یعنی آماس سر. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : امیر را تب گرفت تب سوزان و سرسامی افتاد چنانکه بار نتوانست داد. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517
... [مشاهده متن کامل]
سام بمعنی بیماری چنانکه در برسام ، بر بمعنی سینه و صدر و سام بمعنی بیماری است. ( یادداشت بخطمؤلف ) . سرسام لفظ فارسی است همچون برسام ، از بهر آنکه بر سینه است و سام آماس است یعنی آماس عضله سینه و سرسام یعنی آماس سر. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : امیر را تب گرفت تب سوزان و سرسامی افتاد چنانکه بار نتوانست داد. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517
... [مشاهده متن کامل]