سامانی شیرازی
لغت نامه دهخدا
بگاه صبح چو خورشید سر زد از خاور
مَهَم بحجره خرامید با فروغ قمر.
در صفت جمع و تقسیم بمطلع:
لب آن پری پسر رخ آن نکونگار
بر آن سمن سرین قد آن خجسته یار
یکی برگ ارغوان یکی شاخ سرخ گل
یکی تّل نسترن یکی سرو جویبار
خدش برفراز قد قدش در نشیب خد
لبش برفرود خط خطش گرد آن عذار.
در اقتفای حکیم ناصرخسرو گفته بمطلع:
یاریست مرا ترک که آغاز جوانیش
چون ماه درخشانی و چون سرو نوانیش
نیکست و جوانست هلا بار خدایا
زآفات مصون بادا نیکی و جوانیش.
اقتفا بقصیده حکیم ابوالنجم احمد منوچهری بمطلع:
نوروز آمد وز پیش عیش و ایمنی
وزهم پراکنی همه اسباب دشمنی
گرد آوری اساس بآیین و دوستی
ساغر دهی که مایه عیش است و ایمنی.
از مسمط بهاریه او بمطلع:
باز زسوی گلسِتان باد بهار میرسد
نفحه نافه از تبت یا ز تتار میرسد
از بر شاخسارها نغمه سارمیرسد
وز بر سرو دمبدم صوت هزار میرسد.
رجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 204 و 205 و 206 و 207 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید