سامان گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب )پایان پذیرفتن. سر و صورتی بخود گرفتن : گرچه سامان جهان اندر خرد باشد خردتا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود.عنصری.هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشدکار چون من عاشقی هرگز کجا سامان گرفت.سوزنی.