سامان شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اسباب مهیا شدن. وسایل فراهم آمدن. ممکن شدن : هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشدکار چون من عاشقی هرگزکجا سامان گرفت ؟سوزنی.