یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک.
فژآگن نیم سالخورده نیم ابر جفت بیداد کرده نیم.
بوشکور.
بیک جای از این پیش لشکر ندیدنه از موبد سالخورده شنید.
فردوسی.
به ایران همه سالخورده روان نشستند با نامور بخردان.
فردوسی.
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی.
چو نالی سبک بگذراند بتیری گران شاخ از سالخورده چناری.
فرخی.
بسال نو ایدون شد آن سالخورده که برخاست از هر سویی خواستارش.
ناصرخسرو.
هر که بمعشوق سالخورده دهد دل چون دل خاقانی ازمراد برآید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 609 ).
تا تن سالخورده پیرترست آز از او آرزوپذیرتر است.
نظامی.
ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من بجز از کشته ندروی.
حافظ.
آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت.
حافظ.
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم.
حافظ.
|| کهنه. قدیمی. دیرینه : می سالخورده بجام بلور
بر آورده با بیژن گیوزور.
فردوسی.
آمد بهار و نوبت سرما شدوین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
گردون سالخورده بویی شنیده از تودر جستجوی آن بو چندین بسر دویده.
عطار.
منه دل برین سالخورده مکان که گنبد نیاید بر گردکان.
سعدی ( بوستان ).
غم کهن بمی سالخورده دفع کنیدکه تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.
حافظ.