سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی.
شاکر بخاری.
چه گفت آن سراینده سالخوردچو اندرز نوشین روان یاد کرد.
فردوسی.
چو من هست گودرز را سالخورددگر پور هفتاد و شش شیرمرد.
فردوسی.
زمانه بدین خواجه سالخوردهمی دیر ماند تو اندر نورد.
فردوسی.
اگر چه کسی سالخوردست و پیربسان جوان موی دارد چو قیر.
اسدی.
ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان.ناصرخسرو.
فلک دایه سالخورد است و در برزمین را چوطفل زمن ران نماید.
خاقانی.
جان پاکش بباغ قدس رسیدزین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
بیارائیم فردا مجلسی نوبباده ی ْ سالخورد و نرگسی نو.
نظامی.
چو در جام ریزد می سالخوردشبیخون برد لعل بر لاجورد.
نظامی.
بنال ای کهن بلبل سالخوردکه رخساره سرخ گل گشت زرد.
نظامی.
ز تدبیر پیر کهن برمگردکه کار آزموده بود سالخورد.
سعدی ( بوستان ).
برآورد سر سالخورداز نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی ( بوستان ).
کاین فلکی منحنی سالخوردقد الف دال مرا دال کرد.
خواجوی کرمانی.
و رجوع به سالخورده شود. || کهنه و دیرینه. ( برهان ) ( آنندراج ). کهنه. ( غیاث ). کهنه و دیرینه. ( شرفنامه منیری ).