- از درجه ٔاعتبار ساقط بودن ؛ بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن.
- در درج کلام ساقط شدن ؛ نامذکور ماندن. حذف شدن.
- ساقط شدن نبض ؛ بازایستادن آن از نبضان.
|| در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده : «آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابله او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده.( التفهیم ص 345 ) :
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو.
رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود.- مرض ساقط ؛ صرع. ( ناظم الاطباء ).