دست در ساق عروسان چو زنی صد زنهار
که من سوخته را نیز به خاطر میدار.
بسحاق اطعمه.
هرکه در عمر نخورده تن تنها نان رابشمرد ساق عروسان قدم مهمان را.
میرزا عبداﷲ قبول ( از آنندراج ) ( بهارعجم ).
خایه مرغی است کافی مفلسان را گر کندخواجه از ساق عروسان چاره ضعف باه را.
راضی ( از آنندراج ) ( بهار عجم ).
رجوع به ماده قبل شود.