کسی را که این ساز یاری کند
طرب با دلش سازگاری کند.
نظامی.
نشاید برکسی کرد استواری که ننموده ست با کس سازگاری.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
چو بر فردا نماند امیدواری بباید کردن امشب سازگاری.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
تو هم با من از سر بنه خوی زشت که تا سازگاری کنی در بهشت.
سعدی ( بوستان ).
ای کاش که بخت سازگاری کردی با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
|| تحمل داشتن. مدارا کردن : سازگاری کن با دهر جفاپیشه
که بد و نیک زمانه به قطار آید.
ناصرخسرو.
|| ملایم بودن با طبع و مزاج کسی : جان من زنده به تأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی ( خواتیم ).
رجوع به سازگار شود.