ساز زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) ساز بستن. ساز دادن. ساز پرداختن. ساز نواختن. ( مجموعه مترادفات ) : زمانه ساز طرب میزند چنانکه بگوش رسد ز زاویه عنکبوت نغمه تار.کلیم کاشانی ( از مترادفات ).- ساز زدن بکام کسی ؛ بکام او بودن : گربخت بکام اوزدی سازهرگز بوطن نیامدی باز.نظامی ( لیلی و مجنون ).رجوع به ساز شود.
ساز پرداختن. [ پ َ ت َ ] ( مص مرکب ) ساز نواختن. ساز زدن. ساز ساختن :مغنی بگو قول و پرداز سازکه بیچارگان را تویی چاره ساز. حافظ ( از آنندراج ) .نواختن، نوازندگی کردن+ عکس و لینک