ساز جنگ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
ساز جنگ ، ساز و آرایش جنگ ، ساز رزم ؛ تجهیزات جنگی. آمادگی برای جنگ. عدت :
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ.
فردوسی.
که زی درگه آیند با ساز جنگ
که داریم آهنگ زی شاه گنگ.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
میان دولشکر دو فرسنگ بود
همه ساز و آرایش جنگ بود.
فردوسی.
چه از زر، چه از دیبه رنگ رنگ
چه آرایش بزم وچه ساز جنگ.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
به �جندان � شد و هر چه باید ز کار
بیاراست از ساز جنگ و حصار.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 409 ) .
|| سلاح جنگ را گویند. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . سلیح نبرد. ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . سلاح و ادوات جنگ از خود و خفتان و زره و چهارآینه و مانند آن. ( برهان ) . قنع. قناع :
وز آن جایگه شد به شیر و پلنگ
همان چوب خمّیده ساز جنگ.
فردوسی.
چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ
که ژوبین بدی سازشان روز جنگ.
فردوسی.
وزان روی ترکان همه برهنه
برفتند بی ساز و اسب و بنه.
فردوسی.
تهمتن بپوشید ساز نبرد
همه پوششش بود یاقوت زرد.
فردوسی.
درفش و سپه دادش و پیل و ساز
فرستادش از بهرکین پیشباز.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
ز هیبت تو عدو نقش شاهنامه شود
کز او نه مرد بکار آید و نه اسب و نه ساز.
سوزنی ( از شعوری ) .
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ.
فردوسی.
که زی درگه آیند با ساز جنگ
که داریم آهنگ زی شاه گنگ.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
میان دولشکر دو فرسنگ بود
همه ساز و آرایش جنگ بود.
فردوسی.
چه از زر، چه از دیبه رنگ رنگ
چه آرایش بزم وچه ساز جنگ.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
به �جندان � شد و هر چه باید ز کار
بیاراست از ساز جنگ و حصار.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 409 ) .
|| سلاح جنگ را گویند. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . سلیح نبرد. ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . سلاح و ادوات جنگ از خود و خفتان و زره و چهارآینه و مانند آن. ( برهان ) . قنع. قناع :
وز آن جایگه شد به شیر و پلنگ
همان چوب خمّیده ساز جنگ.
فردوسی.
چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ
که ژوبین بدی سازشان روز جنگ.
فردوسی.
وزان روی ترکان همه برهنه
برفتند بی ساز و اسب و بنه.
فردوسی.
تهمتن بپوشید ساز نبرد
همه پوششش بود یاقوت زرد.
فردوسی.
درفش و سپه دادش و پیل و ساز
فرستادش از بهرکین پیشباز.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
ز هیبت تو عدو نقش شاهنامه شود
کز او نه مرد بکار آید و نه اسب و نه ساز.
سوزنی ( از شعوری ) .
کوس