سارشک

لغت نامه دهخدا

سارشک. [ رَ ] ( اِ ) سارخک. پشه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( شعوری ). بعوضه. بق :
سارشک پیل را به سنان برزمین زند
لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است.
اثیرالدین اخسیکتی ( از جهانگیری ، رشیدی ، انجمن آرا، آنندراج ).
نیم سارشکی چو در نمرود شد
مغز آن سرگشته دل پردود شد.
عطار ( از شعوری ).
رجوع به سارخک شود.

فرهنگ فارسی

سارخک، پشه
( اسم ) پشه بق سارخک .

فرهنگ عمید

= پشه

پیشنهاد کاربران

بپرس