سارْتْر، ژان پُل (۱۹۰۵ـ۱۹۸۰)(Sartre, Jean-paul)
سارْتْر، ژان پُل
فیلسوف اگزیستانسیالیستپ، رمان نویس و روشنفکر برجستۀ فرانسوی در قرن ۲۰. در پاریس به دنیا آمد و در ۱۹سالگی به دانشسرای عالی رفت و پس از فراغت از تحصیل در رشتۀ فلسفه، در ۱۹۲۹ در دبیرستان آوربه تدریس مشغول شد. در این زمان با سیمون دو بووارآشنا شد که تا پایان عمر، همدم عاطفی و فکری او بود. در ۱۹۳۳ به برلین رفت تا به مطالعۀ فلسفۀ هوسرلو هایدگربپردازد. در ۱۹۳۸ نخستین رمان خود به نام تهوعرا چاپ کرد. در ۱۹۴۳ اثر فلسفی بنیادی اش هستی و نیستیرا منتشر کرد. در ۱۹۴۵ همراه با مرلو پونتینشریۀ عصر جدیدرا تأسیس کرد. در جنگ جهانی دوم به مدت یک سال اسیر جنگی بود و از روشنفکران برجستۀ نهضت مقاومت به حساب می آمد. سخنرانی معروفش اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر(۱۹۴۶) جایگاه او را به عنوان رهبر فلسفۀ اگزیستانسیالیسم فرانسه تثبیت کرد. در این اثر وجود انسان را مقدم بر ماهیت او و انسان را آفرینندۀ سرنوشت و ارزش هایش دانست. در ۱۹۶۴ از دریافت جایزۀ نوبل ادبیات خودداری کرد. موضع گیری های سیاسی مترقیانه اش او را در فرانسه و جهان مشهور کرد. مسئلۀ مرکزی رمان تهوع و کتاب هستی و نیستی تقابل میان چیزهای عینی و آگاهی انسان است. روکانتن، شخصیت معروف رمان تهوع بر این باور است که همه چیز با امکان آغاز می شود؛ یعنی با کشف وجود محضی که هیچ توجیهی جز خودش ندارد و سارتر در هستی و نیستی آن را واقع بودگی (اینستی)می نامد. فراسوی جهان، هیچ چیزی نظیر خدا، ارزش ها و معنا وجود ندارد. اما کشف این خصلت امکانیِ جهان، همراه است با تعالی اگو (خود). فرد همیشه خود را افکندۀ بیرون از هستیمی یابد زیرا از آگاهی برخوردار است و می تواند به این هستی معنایی ببخشد. معنای تعالی فرد که آزادی نیز نامیده می شود همین است. اما این آزادی یک موجود نیست بلکه برعکس حفرهیا عدمی در وجود است، زیرا همیشه باید ساخته شود. سارتر همانند هایدگر با ربط دادن قدرت داوری های منفی به عدم، از سنت انگلیسی ـ امریکایی در منطق فاصله می گیرد. آزادی یک پروژه، یک هدف یا به تعبیر هوسرل همان قصدیتاست. اما این آزادی با اضطراب عجین است زیرا نه در جهانی ضروری بلکه در جهانی یکسره امکانی عمل می کند؛ در چنین جهانی ماییم که مسئول اعمال خویشیم و این وضعیتی دلهره آور است. به نظر سارتر، حتی اگر خدا هم وجود می داشت چیزی از ضرورت انتخاب آزادانۀ انسان و به خود ـ وانهادگی او کم نمی شد. آزادی در هیچ گونه رابطۀ علّی میان اشیا اسیر نیست بلکه انسان ها ماهیتاً آزادند و هر تلقی شخصی یا فلسفی دیگری از این امر، سوءنیت یا خودفریبی است. اما انسان آزادی خود را به گونۀ یک اجبار حس می کند زیرا به تعبیر سارتر، انسان محکوم به آزادی است. ماهیت انسان در قدرت انتخاب او در وضعیتی معیّن است که ترکیبی است از آگاهی (به مثابۀ هستی برای خود) و اَبَر عینی (به مثابۀ هستی در خود). رجوع مکرر سارتر به آثار هنرمندانی نظیر جاکومتی، بودلر، ژُنه، فلوبرو دیگران معنادار است. او تخیل آفرینندۀ هنر را به دو جزء فکری (انتخاب) و عاطفی (میل) تقسیم می کند و معتقد است انسان نیز در قبال جهان به گونه ای جادویی رفتار می کند و آنچه را دوست می دارد، هست می کند. انسان نیز مانند هنرمند وضعیت انضمامی را به عنوان موادی برای تحقق امیالش به کار می گیرد. انسان ها در جهانی که ارزش ها به خشونت، دیوان سالاری و تمامیت خواهی قلب می شوند، جزایری از آزادی خلق می کنند. همۀ ارزش های اخلاقی نیز بر بنیان آزادی استوارند و باید در گفتار و کردار جلوه گر شوند. سارتر در معرفی نشریۀ عصر جدید اعلام کرد که این نشریه فقط آثار نویسندگانی را چاپ می کند که به زمانۀ خویش متعهد باشند و بکوشند میدان های ممکن آزادی را فراخ تر کنند. سارتر نظریۀ سیاسی خاصی ابداع نکرد، اما با دفاع از سرکوب شدگان، از نوعی سوسیالیسم آزادمنشانه حمایت کرد. او در نقد عقل دیالکتیکی(۱۹۶۰) بر آن است که اگزیستانسیالیسم را همچون ایدئولوژی سوژه در متن مارکسیسمی باز، قرار دارد. او در این دوره مارکسیسم را افقی می دانست که فلسفۀ قرن بیستم قادر به فراتر رفتن از آن نیست، زیرا ابزاری برای درک جهان عسرت اقتصادی و وضعیت سرکوب شدگان فراهم می کند. اما با مارکسیسم رسمی کشورهای سوسیالیستی مخالف بود و در نشریه اش آثار متعددی از ناراضیان این کشورها منتشر کرد. سارتر در مقالات بسیاری دربارۀ ادبیات ازجمله در ادبیات چیست(۱۹۴۸) استدلال کرد که ادبیات باید سیاسی باشد. او از شورش های مه ۱۹۶۸ و مبارزات دهقانان فرانسوی در لارزاکدفاع کرد و در تأسیس روزنامۀ لیبراسیون(۱۹۷۳) شرکت داشت. برای او فلسفه فقط تأمل دربارۀ سیاست نبود بلکه آمیزه ای بود از آزادی اندیشیدن، نقد، تعهد و عمل مشخص. رابطۀ فرد با دیگران در صفحات جذابی از آثار سارتر بررسی می شود. دوزخ حقیقی ما دیگرانند که دربارۀ ما داوری می کنند و به ما خیره می شوند. اما «دیگری» درعین حال واسطه ای است میان من و خودم که وجود مرا شکل می دهد. از این رو آزادی من از آزادی دیگری می گذرد. هدف مبرم سارتر تأسیس آزادی فردی به مثابۀ رهایی جهان اجتماعی و سیاسی از هرگونه از خود بیگانگی بود. آثار ادبی متعدد سارتر اندیشه های اگزیستانسیالیستی او را بیان می کنند. روکانتن در تهوع از تقابل چیزها و آگاهی در رنج است، در دیوار(۱۹۳۹) معضل های اخلاقی ناشی از تعهد به عمل سیاسی را تحلیل می کند. در راه های آزادی(۴۹ـ ۱۹۴۵) همین مضمون را روشن تر می پروراند. دست های آلوده(۱۹۴۸) و گوشه نشینان آلتونا(۱۹۵۹) به مسئلۀ عمل سیاسی متعهدانه می پردازند و با خودکشی شخصیت اصلی پایان می گیرند. پشت درهای بسته(۱۹۴۴) بیان سوءنیت، خودـ ویرانگری و ناممکن بودن روابط میان اشخاص است. در نوشته هایش دربارۀ فاکنرو ژنه، با استفاده از روش روان کاوی اگزیستانسیالیستی، زوایای زندگی آن ها را می کاود و موفقیت آن ها را در دگرگون سازی شرایط شان، شاهدی بر درستی نظریۀ بنیادی خویش دربارۀ آزادی انسان می شمارد.
سارْتْر، ژان پُل
فیلسوف اگزیستانسیالیستپ، رمان نویس و روشنفکر برجستۀ فرانسوی در قرن ۲۰. در پاریس به دنیا آمد و در ۱۹سالگی به دانشسرای عالی رفت و پس از فراغت از تحصیل در رشتۀ فلسفه، در ۱۹۲۹ در دبیرستان آوربه تدریس مشغول شد. در این زمان با سیمون دو بووارآشنا شد که تا پایان عمر، همدم عاطفی و فکری او بود. در ۱۹۳۳ به برلین رفت تا به مطالعۀ فلسفۀ هوسرلو هایدگربپردازد. در ۱۹۳۸ نخستین رمان خود به نام تهوعرا چاپ کرد. در ۱۹۴۳ اثر فلسفی بنیادی اش هستی و نیستیرا منتشر کرد. در ۱۹۴۵ همراه با مرلو پونتینشریۀ عصر جدیدرا تأسیس کرد. در جنگ جهانی دوم به مدت یک سال اسیر جنگی بود و از روشنفکران برجستۀ نهضت مقاومت به حساب می آمد. سخنرانی معروفش اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر(۱۹۴۶) جایگاه او را به عنوان رهبر فلسفۀ اگزیستانسیالیسم فرانسه تثبیت کرد. در این اثر وجود انسان را مقدم بر ماهیت او و انسان را آفرینندۀ سرنوشت و ارزش هایش دانست. در ۱۹۶۴ از دریافت جایزۀ نوبل ادبیات خودداری کرد. موضع گیری های سیاسی مترقیانه اش او را در فرانسه و جهان مشهور کرد. مسئلۀ مرکزی رمان تهوع و کتاب هستی و نیستی تقابل میان چیزهای عینی و آگاهی انسان است. روکانتن، شخصیت معروف رمان تهوع بر این باور است که همه چیز با امکان آغاز می شود؛ یعنی با کشف وجود محضی که هیچ توجیهی جز خودش ندارد و سارتر در هستی و نیستی آن را واقع بودگی (اینستی)می نامد. فراسوی جهان، هیچ چیزی نظیر خدا، ارزش ها و معنا وجود ندارد. اما کشف این خصلت امکانیِ جهان، همراه است با تعالی اگو (خود). فرد همیشه خود را افکندۀ بیرون از هستیمی یابد زیرا از آگاهی برخوردار است و می تواند به این هستی معنایی ببخشد. معنای تعالی فرد که آزادی نیز نامیده می شود همین است. اما این آزادی یک موجود نیست بلکه برعکس حفرهیا عدمی در وجود است، زیرا همیشه باید ساخته شود. سارتر همانند هایدگر با ربط دادن قدرت داوری های منفی به عدم، از سنت انگلیسی ـ امریکایی در منطق فاصله می گیرد. آزادی یک پروژه، یک هدف یا به تعبیر هوسرل همان قصدیتاست. اما این آزادی با اضطراب عجین است زیرا نه در جهانی ضروری بلکه در جهانی یکسره امکانی عمل می کند؛ در چنین جهانی ماییم که مسئول اعمال خویشیم و این وضعیتی دلهره آور است. به نظر سارتر، حتی اگر خدا هم وجود می داشت چیزی از ضرورت انتخاب آزادانۀ انسان و به خود ـ وانهادگی او کم نمی شد. آزادی در هیچ گونه رابطۀ علّی میان اشیا اسیر نیست بلکه انسان ها ماهیتاً آزادند و هر تلقی شخصی یا فلسفی دیگری از این امر، سوءنیت یا خودفریبی است. اما انسان آزادی خود را به گونۀ یک اجبار حس می کند زیرا به تعبیر سارتر، انسان محکوم به آزادی است. ماهیت انسان در قدرت انتخاب او در وضعیتی معیّن است که ترکیبی است از آگاهی (به مثابۀ هستی برای خود) و اَبَر عینی (به مثابۀ هستی در خود). رجوع مکرر سارتر به آثار هنرمندانی نظیر جاکومتی، بودلر، ژُنه، فلوبرو دیگران معنادار است. او تخیل آفرینندۀ هنر را به دو جزء فکری (انتخاب) و عاطفی (میل) تقسیم می کند و معتقد است انسان نیز در قبال جهان به گونه ای جادویی رفتار می کند و آنچه را دوست می دارد، هست می کند. انسان نیز مانند هنرمند وضعیت انضمامی را به عنوان موادی برای تحقق امیالش به کار می گیرد. انسان ها در جهانی که ارزش ها به خشونت، دیوان سالاری و تمامیت خواهی قلب می شوند، جزایری از آزادی خلق می کنند. همۀ ارزش های اخلاقی نیز بر بنیان آزادی استوارند و باید در گفتار و کردار جلوه گر شوند. سارتر در معرفی نشریۀ عصر جدید اعلام کرد که این نشریه فقط آثار نویسندگانی را چاپ می کند که به زمانۀ خویش متعهد باشند و بکوشند میدان های ممکن آزادی را فراخ تر کنند. سارتر نظریۀ سیاسی خاصی ابداع نکرد، اما با دفاع از سرکوب شدگان، از نوعی سوسیالیسم آزادمنشانه حمایت کرد. او در نقد عقل دیالکتیکی(۱۹۶۰) بر آن است که اگزیستانسیالیسم را همچون ایدئولوژی سوژه در متن مارکسیسمی باز، قرار دارد. او در این دوره مارکسیسم را افقی می دانست که فلسفۀ قرن بیستم قادر به فراتر رفتن از آن نیست، زیرا ابزاری برای درک جهان عسرت اقتصادی و وضعیت سرکوب شدگان فراهم می کند. اما با مارکسیسم رسمی کشورهای سوسیالیستی مخالف بود و در نشریه اش آثار متعددی از ناراضیان این کشورها منتشر کرد. سارتر در مقالات بسیاری دربارۀ ادبیات ازجمله در ادبیات چیست(۱۹۴۸) استدلال کرد که ادبیات باید سیاسی باشد. او از شورش های مه ۱۹۶۸ و مبارزات دهقانان فرانسوی در لارزاکدفاع کرد و در تأسیس روزنامۀ لیبراسیون(۱۹۷۳) شرکت داشت. برای او فلسفه فقط تأمل دربارۀ سیاست نبود بلکه آمیزه ای بود از آزادی اندیشیدن، نقد، تعهد و عمل مشخص. رابطۀ فرد با دیگران در صفحات جذابی از آثار سارتر بررسی می شود. دوزخ حقیقی ما دیگرانند که دربارۀ ما داوری می کنند و به ما خیره می شوند. اما «دیگری» درعین حال واسطه ای است میان من و خودم که وجود مرا شکل می دهد. از این رو آزادی من از آزادی دیگری می گذرد. هدف مبرم سارتر تأسیس آزادی فردی به مثابۀ رهایی جهان اجتماعی و سیاسی از هرگونه از خود بیگانگی بود. آثار ادبی متعدد سارتر اندیشه های اگزیستانسیالیستی او را بیان می کنند. روکانتن در تهوع از تقابل چیزها و آگاهی در رنج است، در دیوار(۱۹۳۹) معضل های اخلاقی ناشی از تعهد به عمل سیاسی را تحلیل می کند. در راه های آزادی(۴۹ـ ۱۹۴۵) همین مضمون را روشن تر می پروراند. دست های آلوده(۱۹۴۸) و گوشه نشینان آلتونا(۱۹۵۹) به مسئلۀ عمل سیاسی متعهدانه می پردازند و با خودکشی شخصیت اصلی پایان می گیرند. پشت درهای بسته(۱۹۴۴) بیان سوءنیت، خودـ ویرانگری و ناممکن بودن روابط میان اشخاص است. در نوشته هایش دربارۀ فاکنرو ژنه، با استفاده از روش روان کاوی اگزیستانسیالیستی، زوایای زندگی آن ها را می کاود و موفقیت آن ها را در دگرگون سازی شرایط شان، شاهدی بر درستی نظریۀ بنیادی خویش دربارۀ آزادی انسان می شمارد.
wikijoo: سارتر،_ژان_پل_(۱۹۰۵ـ۱۹۸۰)