ساربان سرگردان

دانشنامه عمومی

ساربان سرگردان جلد دوم جزیرهٔ سرگردانی نوشته سیمین دانشور است که در شهریور ۱۳۸۰ به چاپ رسید.
هنوز جلد سومش در بند «دیدار دل است نه گفتار زبان. گفتار دراز نه، ایجاز آری، تکلف و ابهام نه، سادگی آری» و آن هم در زمانی که به گفته سیمین «این روزها همه طوری حرف می زنند که آدم هیچ نفهمد… نویسندگان هم طوری می نویسند که حتی من به سختی می فهمم. » «محمد علی سپانلو» که سووشون را در سلوک رمان اجتماعی ایران، نخستین اثر پر و پیمان دانسته و بر این باور است که «ازتهران دهشتناک تا سووشون رمان اجتماعی ایران به درازای عمر ۵۰ ساله، سیر پویایی را دنبال کرده است» به رمان سه جلدی «جزیره سرگردانی» نیز چنین اشاره می کند: «آخرین اثر مطرح شدهٔ خانم دانشور رمان «جزیره سرگردانی» است که من از دیر باز شاهد شکل گیری آن و لطمه ای که سانسور به آن زده بود، بوده ام. » اما ساربانِ عاشق که پی در پی پای آدم هایش را به سیاست و جامعه می کشاند و دلبسته دنیایی است «عاری از سدهای طبقاتی و فرقه ای و هر گونه ستمی»، و می خواهد از «حقیقتِ فراتر رود و حقیقت یابی» کند، در «ساربانْ سرگردان» باز سراغ همان آدم هایی می رود که در جلد نخست بدان ها پرداخته گویی هنوز لایه هایی از آدم ها باز در سایه اند و باید روزی در جلد سوم شاهد دگر دیسی هایی از این دست باشیم تا ببینیم پس از شام آخر باز چه کسان را دوباره بر خاج میخکوب خواهد کرد و از ترس، دلیری و از بخل بزرگواری می آفرینند و کدامین ها «نیست را هست می کنند و هست را نیست. »
تقی زاده معتقد است که دانشور در این رمان، دیدی تندتر و انتقادی تر و شاید خشمگین تر پیدا کرده است و جنبۀ اجتماعی - سیاسی اثر پررنگ تر شده است، انگار با نوعی پشیمانی از نرمشی که در گذشته در پیش گرفته بود، می خواهد دق دلی هایش را خالی کند، هم از نظر زندگی شخصی و هم از نظر اندیشه های سیاسی فرهنگی رایج در گذشته و نقشی که در تحولات اجتماعی می بایست داشته باشد. [ ۱]
در این میان «سلیم» را داریم که جغرافیای ذهنش جهت یابیش را گم کرده و با پشت پا زدن به عشق و پیمانش به هستی –چون نبود و دربند بود - با نیکو ازدواج می کند و اما هنوز فکرش به «چادرشبی است که بستر زفاف او و هستی بود. » هستی که می گفت: «درس عشق در دفتر نباشد و تنها یک حلقه مسی بسنده می کند و جهیزیه من تنها عشق من است» و در برگه ازدواج او و هستی، فقط امضاهاشان بود و حالا، دیگر آن هم نبود. سلیم که با تک گویی های ذهنی اش همواره در چالش است آخر سر به خود نهیب می زند که «آیا من هم یک فریب بودم که نقاب آرامش بر چهره می زدم تا هستی سرگردان را نفریبم. » مراد نیز که مهندس معماری است و چریک و ساکنان حلبی آباد او را به نام پوریا می شناسند و نام بکتاش را نیز برگزیده تا هستی را گرفتار می بیند او نیز با پای خود به زندان می رود. چرا که دلبند هستی است و حالا که چرخ چرخیده و هستی را خرد کرده پوریا نیز باید با او باشد. مراد و هستی که زندگی را دالانی می دانند، دراز یا کوتاه، و دوست دارند آگاهانه از آن گذر کنند، به دام مرگی می افتند بی امان در جزیره سرگردانی. آنجا که سیه بادهای کویری داغ تن را می گدازد و آدمی در ناپیدایی سراب ها گم کرده راه می شود.
عکس ساربان سرگردان
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس