ساده زنخ. [ دَ / دِ زَ ن َ ] ( ص مرکب ) امرد. بیریش. که ریش نیاورده باشد. ساده. ساده روی.ساده رخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک : صحبت کودگک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.ناصرخسرو.به ساده زنخ میل داری و داری گزی در گزی ریش و سبلت نهاده.سوزنی.حریف ساده زنخ باید اندرین مجلس نعوذباﷲ اگر را ویا و شین دارد.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).