ساده روی

لغت نامه دهخدا

ساده روی. [ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از دلبر محبوب ، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهره ملک وارش از غل و غش ، و این وصف مخصوص ذکور است. ( شعوری ). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد :
غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
چو خواهی که قَدرت بماند بلند
دل ای خواجه بر ساده رویان مبند.
سعدی ( بوستان ).
یکی را چو سعدی دلی ساده بود
که با ساده روئی درافتاده بود.
سعدی ( بوستان از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( ساده رو ی ) ( صفت ) ۱ - آنکه بر عارضش موی نباشد ساده زنخ . ۲ - محبوب معشوق .

پیشنهاد کاربران

بپرس