ساده

/sAde/

مترادف ساده: آسان، سهل، میسر ، بی آلایش، بی نقش، امرد، نرم بروت، نوخط، خوش باور، خوش خیال، زودباور، ساده لوح ، ابله، بله، مغفل، نادان، بی تکلف، وضیع، بسیط، بی آمیغ، مفرد

متضاد ساده: مشکل، مغلق، پیچیده، شاق، رند، تودار، سخت، نقشدار، مرکب

معنی انگلیسی:
austere, common, light, modest, native, primitive, rustic, simple, plain, easy, unadorned, simple-minded, artless, unmixed, pure, unskilled, achromatic, guts, idyllically, severe, simply, spartan, streamlined, unceremonious, uncomplicated, unsophisticated, unvarnished, unworldly

لغت نامه دهخدا

( سادة ) سادة. [ دَ ] ( ع اِ ) مهتران. ج ِ سید و سائد، بمعنی مهتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، سادات. و سادات جمع الجمع سائد باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).
ساده. [ دَ / دِ ] ( ص ) بی نقش و نگار. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بی نقش. ( شرفنامه منیری ). مقابل منقش. ( برهان ). قماش خالی از نقوش. ( شعوری ). بی نگار. اطلس ( در فلک اطلس ) بی نقش. که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده بود و پرنیان منقش بود. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ) : و از او [ از جالهندر، به هندوستان ] مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. ( حدود العالم ).
چنین داد پاسخ که در گنج شاه
یکی ساده صندوق دیدم سیاه.
فردوسی.
که در گنجهای کهن باز جوی
یکی ساده صندوق و مهری بروی.
فردوسی.
وان نار بکردار یکی حقه ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده.
منوچهری.
بزد اندر خم جام و قدح ساده
برکشید از خم آن جام چو بیجاده.
منوچهری.
صبح را در ردی ساده احرام کشند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند.
خاقانی.
جامه ٔصد رنگ از آن خم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا.
مولوی.
گفتی که حافظ اینهمه نقش و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم.
حافظ.
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی.
حافظ.
دیده عبرتت گشاده شود
دلت از نقش غیر ساده شود.
اوحدی.
|| بی آرایش. بی زینت. بی زیور :
درخت ساده از دینار و از گوهر توانگر شد
کنون با لاله اندر دشت هم بالین و بستر شد.
فرخی.
همه بوم و دیوار او ساده سنگ.
تهی پاک از آرایش و بوی و رنگ.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
درش بر شبه در و بیجاده بود
زمینش همه مرمر ساده بود.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
گر باغ بماند ساده بی گل
ور شاخ بماند رود بی بر.
ملک ملک ارسلان جهان را
چون باغ بهشت کرد یکسر.
مسعودسعد.
|| غیر زر بفت :
سرا پرده خسروی زربفت
کشیده بگرد اندرش ساده هفت.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
|| بطریق استعاره نظم و نثر خالی از اصطلاحات و عبارات. ( شعوری ). || صاف. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). املس. ( حبیش تفلیسی ). هموار : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جمع سائدبه معنی مهتروسرورقوم، بی پیرایه، بی نقش ونگار، بی آلایش، بی زیوروزینت
( اسم ) جمع سائد ( ساید ) ۱ - مهتران ۲ - فرزندان رسول اکرم و ایمه اطهار جمع سادات .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مف . ) ساییده شده .
(دَ یا دِ ) (ص . ) ۱ - بی نقش و نگار. ۲ - پاک ، خالص . ۳ - ساده لوح ، ابله ، نادان . ۴ - بسیط ، بدون ترکیب . ۵ - آسان . ۶ - عادی ، معمولی . ۷ - پسری که هنوز ریش درنیاورده . ۸ - بدون زینت و زیور. ۹ - صاف و هموار. ۱٠ - لغزان ، لغزنده . ۱۱ - بی چین و گره .
( ~ . ) (ق . ) ایستاده ، مخففِ ستاده .
(دَ یا دِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سائد (ساید ). ۱ - مهتران . ۲ - فرزندان رسول اکرم و ائمة اطهار، ج . سادات .

فرهنگ عمید

۱. بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، بی زینت وزیور.
۲. هموار.
۳. یکسان.
۴. آسان.
۵. خالص، بی غش، بی آمیغ.
۶. (اسم، صفت ) [قدیمی] پسری که هنوز موی در چهره اش پیدا نشده.

گویش مازنی

/saade/ بی نقش و رنگ

دانشنامه عمومی

ساده (استان اوپوله). ساده ( به لهستانی: Sady ) یک منطقهٔ مسکونی در لهستان است که در گمینا نگمودلین واقع شده است. [ ۱]
عکس ساده (استان اوپوله)

ساده (استان پودلاسکی). ساده ( به لهستانی: Sady ) یک روستا در لهستان است که در گمینا دروخیچن واقع شده است. [ ۱]
عکس ساده (استان پودلاسکی)

ساده (شهرستان پوزنانگ). ساده ( به لهستانی: Sady ) یک روستا در لهستان است که در گمینا تارنووو پودگورنه واقع شده است. [ ۱] ساده ۸۹۱ نفر جمعیت دارد.
عکس ساده (شهرستان پوزنانگ)

ساده (فیلم ۱۹۹۴). ساده ( به تلوگویی: Sadhu ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۴ و به کارگردانی پی واسو است. در این فیلم بازیگرانی همچون آرجون سارجا، راوینا تاندون، ویجایاکومار، گوندامانی و رادها راوی ایفای نقش کرده اند.
عکس ساده (فیلم ۱۹۹۴)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

سهل, آسان

مترادف ها

accustomed (صفت)
خو گرفته، معتاد، معمولی، ساده

ordinary (صفت)
معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی

normal (صفت)
معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار

simple (صفت)
ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

plain (صفت)
ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، رک و ساده

naive (صفت)
ساده، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع، بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف

modest (صفت)
ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا

bare (صفت)
ساده، اشکار، عریان، لخت، عاری

open-and-shut (صفت)
ساده، کاملا، اشکار، واضح، خیلی سهل

artless (صفت)
ساده، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع

onefold (صفت)
ساده، ساده دل، ساده طبع

natural (صفت)
ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی

smooth (صفت)
ساده، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، صیقلی، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان

unobtrusive (صفت)
ساده، محجوب، فاقد جسارت

unaffected (صفت)
ساده، صمیمی، بی ریا، بی پیرایه، بی تکلیف

customary (صفت)
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی

dupeable (صفت)
ساده

free-standing (صفت)
ساده، بی پیرایه، بی زیور، بی الایش

simplex (صفت)
ساده، بی الایش، غیر مرکب

homely (صفت)
زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال

humbly (صفت)
ساده

inartificial (صفت)
ساده، فطری

unassuming (صفت)
ساده، افتاده، بی تکلف، بی ادعا، بی تصنع

simple-minded (صفت)
ساده، کم استعداد

uncomplicated (صفت)
ساده، سبک

unforced (صفت)
ساده

unlabored (صفت)
ساده

unlaboured (صفت)
ساده

unpretending (صفت)
ساده

فارسی به عربی

ابله , اصلع , بسیط , رخیص , ساذج , سهل , عاری , مقتصد , نسیج بلدی , واضح

پیشنهاد کاربران

سهل, آسان
ساده یعنی سا ئه دِه. یعنی مانند یا نظیر دِه و روستا.
ضمن احترام به تمام معانی گفته شده برای ساده این اسم در اصل بر کسی نهاده می شود که بدون آرایش زیبا باشد پس ساده می شود ( زیبا بدون آرایش )
بی رنگ و تاب
خوش و خوار. [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ خوا / خا ] ( ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سهل . آسان . ساده : نیست جهان باز سوی ما ز چه معنی خوردن ما سوی باز او خوش و خوار است . ناصرخسرو.
کولای ( قولای ) به تورکی
کسی که بدون تفکر در مورد عاقبت امری اقدام به انجام آن می کند.
تشدیدداردیانه
ساده : واژه ساده فارسی با واژه های Simple در انگلیسی، Sencilla در اسپانیایی، Semplice ایتالیایی، saral هندی ، لاتین simple سنجدنی است.
آسان، سهل، میسر، بی آلایش، بی نقش، امرد، نرم بروت، نوخط، خوش باور، خوش خیال، زودباور، ساده لوح، ابله، بله، مغفل، نادان، بی تکلف، وضیع، بسیط، بی آمیغ، مفرد

واژه ای پارسی که کوتاه شده ساییده میباشد به انگلیسی Simple
آریانا
کسی که غروری ندارد، بی رغبت به دنیا، پاک دل، کسی که به کم اکتفا می کند و دنبال دنیا و منصب های دنیایی نیست.
بی ریاه، بی فکر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس