ساخن

لغت نامه دهخدا

ساخن. [ خ ِ ] ( اِ ) ساروج. ( جهانگیری ). و آن چیزی باشد که آهک داخل آن سازند و کارفرمایند. ( برهان )... که در حوض و حمام کار کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سارو. چارو. ساروج. صاروج. || روح حیوانی ( ؟ ). ( از شعوری ج 2 ورق 70 ).

ساخن. [ خ ِ ] ( ع ص ) گرم. یوم ساخن ؛ روزی گرم. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ، سُخّان.

فرهنگ فارسی

حار، گرم
گرم حار جمع سخنان .

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (اِفا. ) گرم ، حار، ج . سُخّان .

فرهنگ عمید

= ساروج

پیشنهاد کاربران

بپرس