ساخر

لغت نامه دهخدا

ساخر. [ خ ِ ] ( ع ص ) فسوس کننده. ( آنندراج ). مسخره کننده. مستهزی ٔ. ( تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 8 ص 381 و 388 ). استهزاکننده. خنده ستانی کننده... تمسخر کننده. ریشخند کننده.

ساخر. ( اِخ ) ناحیه یا شهر کوچکی در مشرق سیستان و در ناحیه غور و هرات بوده. در حبیب السیر نام ساخر و تولک با زمین داور و فراه آمده است. رجوع به حبیب السیر چ قدیم تهران جزء چهارم از ج 2 ص 114 و جزء دوم از ج 3 ص 261 و جزء سوم از ج 3 ص 277 و 294و 384 و 298 و جزء چهارم از ج 3 ص 308 و چ کتابفروشی خیام ج 2 ص 604 و ج 3 ص 360 و ج 4 ص 74 و 171 و 237 و 302 و 314 و 315 و 367 و 591 شود. ضبط کلمه مشکوک است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سخره کننده مسخر کننده استهزا کننده مستهزیئ .
ناحیه یا شهر کوچکی در مشرق سیستان و در ناحیه غور و هرات بوده

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سخره کننده ، مسخره کننده .

پیشنهاد کاربران

بپرس