ساختن یا نساختن غذائی کسی را

پیشنهاد کاربران

ساختن یا نساختن غذائی یا دوائی یا آب و هوای جائی کسی را ؛ ملایم طبع وی بودن و نبودن. موافق طبع و مزاج او بودن یا نبودن. با مزاج او سازوار آمدن یا نیامدن. مفید بودن یا نبودن. گوارا بودن یا نبودن : مردمان آن قبیله عرب بیامدند و مسلمان شدند و بمدینه بیمار شدند که آب مدینه نساختشان. ( تاریخ بلعمی ) . هارون بغداد را دوست نداشتی گفتی هوایش بد است و مرا نسازد. ( تاریخ بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد.
( ویس و رامین ) .
کسی کش مار شیبا بر جگر زد
ورا تریاک سازد نه طبرزد.
( ویس و رامین ) .
دل دانا به هوش خویش نازد
بدی سازد کرا نیکی نسازد.
( ویس و رامین ) .
پیه را چون با گوشت خورند غذا بهتر بود و مردم را بهتر سازد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ) . در خواست که مرا دستوری دهد تا بر سر آن ضیعت روم که این هوا مرا نمیسازد. ( تاریخ بیهقی ) .
مکن بسوخته بر سرکه و نمک که ترا
گلاب شاید و کافور سازد و صندل.
ناصرخسرو ( دیوان ص 249 ) .
و اراقیت [ ملکه پریان ] را آن آب [ آب گرم معدنی ] ساخته بود و صحت پیدا آمده. ( اسکندرنامه خطی متعلق به سعید نفیسی ) .
عسل محروران را نسازد. گفتند نگفتیم مخور عسل و خربزه با هم نمیسازد؟ گفت حالا که هر دو تا خوب ساخته اند [ همدست شده اند ] که من یکی را از میان بر دارند. ( از روزنامه صور اسرافیل ) . || نواختن. ساز زدن. کوک کردن. نواختن آلات موسیقی از ساز و چنگ و رود و عود و نای و ارغنون :
بجای خروش کمان نای و چنگ
بسازید با باده و بوی و رنگ.
فردوسی.
گاه گفتی بیا و چنگ بزن
گاه گفتی بیا و رود بساز.
فرخی.
مطربا تو بسازرود نخست
مدحت خواجه عمید بخوان.
فرخی.
پیشت بپای صد صنم چنگ ساز باد
دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد.
منوچهری.
بوستان عود همی سوزد، تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
منوچهری.
اگر ساز و آواست مر خوش ترا
بت رود ساز و می خوشگوار.
ناصرخسرو.
ساغر پر کن که برف گون آمدروز
زان باده که لعل هست از آن رنگ آموز
بردار دو عود را و مجلس بفروز
یک عود بساز و آن دگر عود بسوز.
خیام.
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بساز آن ساز را.
سعدی ( طیبات ) .
مطرب مجلس بساز زمزمه عود
ساقی ایوان بسوز مجمره عود.
سعدی ( بدایع ) .
ای آنکه عود داری در جیب و در کنار
یک عود را بسوز و دگر عود را بساز.
( از صحاح الفرس ) .
در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم
چون چنگم ار بسازی ، چون عودم ار بسوزی.
خواجو ( دیوان ص 335 ) .
خادمه عودسوز مطربه عودساز
شمعنه و عودسوز، چنگ زن و عودساز.
خواجو ( دیوان ص 275 ) .
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر.
حافظ.
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران راچه شد.
حافظ.
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره بآهنگ سماع.
حافظ.
سازنده اگر چه ساز نیکو سازد
اما بی ساز ساز چون بنوازد
من آینه ام که می نمایم او را
او خالق من که او مرا میسازد.
شاه نعمةاﷲولی.
در یادداشتهای علامه محمد قزوینی آمده : �عجالةً نمیدانم مصدر این فعل بمعنی ساز زدن ساختن است یا سازیدن �. ( در آنجا 9 بیت بشاهد آمده که در فوق نقل گردید ) . رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 140 شود. گوئیم قطع نظر از اینکه ساختن باکثر معانی بصورت سازیدن بکار رفته بمعنی مورد بحث نیز بصورت ساختن در صیغه های ماضی ونعت مفعولی دیده شده است :
پس اندر، ز رامشگران دو هزار
همه ساخته رود روز شکار.
فردوسی.

بپرس