می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم
معروفی.
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر
عماره مروزی ( از لغت فرس اسدی ص 527 ).
دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار.
فرخی.
من می نخورم ، تا نبود بر دو کفم جام یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.
منوچهری ( دیوان ص 77 ).
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرددهقان و، زمانی بکف دست بدارد.
منوچهری ( دیوان ص 123 ).
ای پسر نردباز داو گران تر ببازوز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم.
منوچهری ( دیوان ص 54 ).
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو ( دیوان ص 39 ).
رجوع به ساتگینی شود.