سابقه معرفت ؛ از پیش با هم آشنابودن. آشنائی قبلی داشتن. سابقه آشنائی. شناختگی قبلی : نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقه معرفتی که در میان بود و صورت حالش بیان کردم. ( گلستان ) . یکی از رؤساء حلب که سابقه معرفتی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
در میان ما بود گذر کرد. ( گلستان ) . بسابقه معرفتی که میان ما و او بود آستینش بگرفتم. ( گلستان ) .