سابح


مترادف سابح: شناگر، شناور، اسب، اسب تیزتک

برابر پارسی: آشناکن

لغت نامه دهخدا

سابح. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) شناور. شناگر. مرد شناکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا :
آن سکون سابح اندر آشنا
به ز جهد اعجمی با دست و پا.
( مثنوی ).
|| اسب ، بدان جهت که در رفتار شنا میکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اسب نیک رونده. اسب تندرو. ( قطر المحیط ).

سابح. [ ب ِ ] ( اِخ ) جد برکةبن علی بن سابح شروطی محدث است. رجوع به برکة شود.

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - شناکننده ، شناور. ۲ - تندرونده ، تندرو. ج . سابحات

فرهنگ عمید

۱. شناکننده، شناور.
۲. تندرونده، تندرو.
۳. اسب تندرو.

جدول کلمات

شناور

پیشنهاد کاربران

بپرس