در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا.
فرالاوی.
باری ز سنگ ، چشمه آب آورد برون باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا .
سعدی.
آب آذرسا، آب آتش مانند. و نیز رجوع به آسا شود.سا. ( نف مرخم ) سای و ساینده. این کلمه بصورت مزید مؤخر ( پسوند ) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:
1 - ساینده ، لمس کننده. مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا :
در آن سنگ بسته در اوج سای
عمارتگری کرد بسیار جای.
نظامی.
جلوه گاه طایر اقبال باشد هرکجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو.
حافظ.
2 - ساینده. آسیاب کننده. آردکننده. نرم کننده. له کننده. با فشارخردکننده : ادویه سا، بوی سا، پیل سا، جگرسا، داروسا، دندان سا، زره سا، زردچوبه سا، سرمه سا، سنگ سا. ( آهن سنگ سا، آنندراج ). عبیرسا، عنبرسا، غالیه سا، لخلخه سا، مشک سا : این بوی سای این فلکی هاون
می سایدم بدسته آزارش.
ناصرخسرو ( دیوان ص 208 ).
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف از پی مغزخاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی ( دیوان ص 426 ).
هست شتر گربه ها در سخن من ولی گربه او شیرگیر، اشتر او پیل سا .
سیف اسفرنگ.
3 - ساینده. فرساینده. کهنه کننده. سوهان کننده : بندسا، سنگ سا، پولادسا : رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای.
نظامی.
4 - افسون کننده : پریسا : گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه لبلاب ( کذا ).
لبیبی.
|| ( فعل امر ) امر بسائیدن و سودن باشد یعنی بسای. ( برهان ) ( جهانگیری ) : ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای دهر تنم تنگ تر بسای.
مسعودسعد ( دیوان ص 504 ).
|| ( اِمص ) سائیدن و سودن را نیز گویند. ( برهان ) . رجوع به سای شود.سا. ( اِ ) مخفف ساو. باج و خراجی را گویند که پادشاهان از یکدیگر بستانند. ( برهان ) ( اوبهی ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف لغت نامه ) : بیشتر بخوانید ...