زیوف

لغت نامه دهخدا

زیوف. [ زُ ] ( ع مص ) نبهره شدن سیم. ( زوزنی ). ناروان شدن درمها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زاف زیفاً و زیوفاً. رجوع به زیف شود. ( ناظم الاطباء ). ناروان شدن درهم بعلت غشی که در آن است. ( از اقرب الموارد ). || ناروان گردانیدن دراهم. || برجستن حائط را. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مائل شدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به زیف شود. || خرامیدن. ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس