زیور بستن

لغت نامه دهخدا

زیور بستن. [ زی وَ ب َ ت َ] ( مص مرکب ) زیور دادن. زیور زدن. زیور کشیدن. آرایش دادن. ( آنندراج ). تحلیه. ( ترجمان القرآن ). زیور کردن. بزک کردن. آراستن کسی یا چیزی را : چون نقاب خاک از چهره بگشاد [ دانه ] و روی زمین را زیور زمردین بست معلوم گردد که چیست. ( کلیله و دمنه ).
گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان
چو بست زیور اقبال بر عروس جهان.
سیدحسن غزنوی ( از آنندراج ).
در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر
کز پر گشادن او آفاق بست زیور.
خاقانی.
سفله که زیور همه بر خویش بست
شد سرش از سرزنش خویش پست.
امیرخسرو دهلوی.
دل فریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد.
حافظ.
در میان گریه چون از سیم پای او کمال
از در و یاقوت بر وی زیوری خواهیم بست.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
رجوع به زیور و ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

زیور دادن زیور زدن

پیشنهاد کاربران

بپرس