زیندار

لغت نامه دهخدا

زیندار. ( اِ )درخت «ویبورنوم لانتانا» را در «زیارت » بدین نام خوانند و در «درفک » بنام پلاخور و در «نور» بنام مخرا و در بندر گز شیردار خوانده می شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به شیردار در همین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ص 268 و 279 شود.

فرهنگ فارسی

درخت ویبورنوم لانتانا را در زیارت بدین نام خوانند و در درفک بنام پلاخور و در نور بنام مخرا و دربندر گز شیردار خوانده میشود .

گویش مازنی

/zindaar/ درختی از خانواده ی افرا با برگ های ریز - افرا شیردار

پیشنهاد کاربران

زین دار ؛ منصبی بود در زمان قاجاریه و حکومت صفوی و رئیس آنان زیندارباشی. ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . فردی که در زین خانه و زیر نظر زین دارباشی ، نگهداری و نظافت زین اسبان سلطنتی را به عهده داشت. رجوع به سازمان اداری حکومت صفوی ص 94 و تذکرة الملوک ص 67 و ترکیب زین دارباشی و زین خانه شود.

بپرس