بنالید و گفت اسب را زین کنند
وزین پس مرا خشت بالین کنند.
فردوسی ( از آنندراج ).
بفرمود تا رخش را زین کنندسواران بروها پر از چین کنند.
فردوسی.
آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام. گفتم بگوی تا اسب زین کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169 ).ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو.
گلبن پر از پروین کندچون ابر مرکب زین کند.
ناصرخسرو.
کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب.
ناصرخسرو.
کمال فضل ترا من به گرد می نرسم مگر کسی کند اسب سخن از این به زین.
سعدی.
شاها منم که چون فرس طبع زین کنم گیرد بدوش غاشیه عجز بوفراش.
عرفی ( از آنندراج ).
رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود. || بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ). - گربه زین کردن ؛ تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی. شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهده او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).