زیقی

لغت نامه دهخدا

زیقی. ( اِخ ) ابوالحسن علی بن ابی علی الزیقی. منسوب است به محله زیق نیشابور. وی از احمدبن حفص و محمدبن یزید استماع کرد و ابومحمد شیبانی ازاو حدیث کرد و به سال 317 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ). رجوع به انساب سمعانی و زیق ( اِخ ) شود.

فرهنگ فارسی

ابو الحسن علی بن ابی علی الزیقی منسوب است به محله زیق نیشابور که از احمد بن حفص و محمد بن یزید استماع کرد و ابو محمد شیبانی از او حدیث کرد و به سال ۳۱۷ در گذشت .

پیشنهاد کاربران

آدم بی عرزه
در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری )
زیق ( زیگ ) : به کودک خردسال گویند یا کسی که توانایی و خِرَد کمی دارد -
زه پیراهن، شلوار، کاپشن و. . . که ممکن است در بیایید!
معنی: بی زور، ناتوان، نُنُر، سُوسُول، ژیگول، فُکُلی، تی تیش! - چُلمَن، چُلُفتی، شاسگول! -
قزمیت، درب و داغون، خراب، مُفَنگی، پیزوری، فَکَسَنی ( فَکَستَنی ) !، دَرِپیت! - مسخره، مزخرف، خز!، زاقارت!

بپرس