زیقی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
آدم بی عرزه
در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری )
زیق ( زیگ ) : به کودک خردسال گویند یا کسی که توانایی و خِرَد کمی دارد -
زه پیراهن، شلوار، کاپشن و. . . که ممکن است در بیایید!
معنی: بی زور، ناتوان، نُنُر، سُوسُول، ژیگول، فُکُلی، تی تیش! - چُلمَن، چُلُفتی، شاسگول! -
قزمیت، درب و داغون، خراب، مُفَنگی، پیزوری، فَکَسَنی ( فَکَستَنی ) !، دَرِپیت! - مسخره، مزخرف، خز!، زاقارت!
زیق ( زیگ ) : به کودک خردسال گویند یا کسی که توانایی و خِرَد کمی دارد -
زه پیراهن، شلوار، کاپشن و. . . که ممکن است در بیایید!
معنی: بی زور، ناتوان، نُنُر، سُوسُول، ژیگول، فُکُلی، تی تیش! - چُلمَن، چُلُفتی، شاسگول! -
قزمیت، درب و داغون، خراب، مُفَنگی، پیزوری، فَکَسَنی ( فَکَستَنی ) !، دَرِپیت! - مسخره، مزخرف، خز!، زاقارت!