خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست.
سنائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست یکی روز مرگ و دوم روز زیست.
دهخدا ( یادداشت ایضاً ).
|| توقف. اقامت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
|| عیش. عیشه. معیشت. معاش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). عیش. ( ناظم الاطباء ).- تنگی زیست ؛ تنگی معاش. عسرت. ظفف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| بقاء. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی.
|| وجود و هستی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زیستن شود.زیست. ( اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. ( از لاروس ).