زیرکانه. [ رَن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) از روی عقل و بینش و فراست. با تیزهوشی و بصیرت. مانند زیرکان : به از آن نیست کز چنین خطری زیرکانه برآورم سفری.
نظامی.
دگرباره شه بیداربختش سوءالی زیرکانه کرد سختش.
نظامی.
رجوع به زیرک شود.
فرهنگ فارسی
از روی عقل و بینش و فراست با تیز هوشی و بصیرت .
مترادف ها
knowing(صفت)
با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک
پیشنهاد کاربران
هوشمندانه یا از روی هوش و خرد
خردمندانه
متضاد:کم هوش ، کم عقل مترادف:از روی هوش و خرد، هوشمندانه
سلام من دختر کرهای هستم امیدوارم روز خوبی داشته باشیدمن تو ایران بزرگ شدمبعد رفتم کره تامادرم رو پیداکنم مادرم هان هیوجو ختما می شاسی بازیگر دونگی مادرم هان هیوجوخداحافظ شما