زیردست

/zirdast/

مترادف زیردست: دونپایه، فرودست، مادون، مرئوس، مطیع، مقهور، نوچه

متضاد زیردست: بالادست

معنی انگلیسی:
beneath, inferior, subordinate, subordinate, underdog, underling

لغت نامه دهخدا

زیردست. [ دَ ] ( ص مرکب ) مقابل زبردست. کِه ْ. کهتر. فرودست. مرئوس. تابع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رعیت. ( دهار ) ( محمودبن عمر ) ( زمخشری ) ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد. فرودست. خدمتگزار. ( فرهنگ فارسی معین ). مطیع و فرمان بردار. ( ناظم الاطباء ). ج ، زیردستان :
که ای زیردستان شاه جهان
مباشید تیره دل و بدنهان.
فردوسی.
دگر آنکه دانش نگیری تو خوار
اگر زیردستی و گر شهریار.
فردوسی.
دل زیردستان ما شاد باد
هم از داد ما گیتی آباد باد.
فردوسی.
هر آنکس که باشد مرا زیردست
همه شادمان باد و یزدان پرست.
فردوسی.
آله است آری ولیکن آسمانش زیردست
قلعه است آری ولیکن آفتابش کوتوال.
عنصری ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ببخشای بر زیردستان بمهر
بر ایشان بهر خشم مفروز چهر.
اسدی.
زیردستانت چونکه بی خردند
چون ترا هوش و عقل و گفتار است.
ناصرخسرو.
ز بس دستان و بی دینی بمانده ست
به زیر دست قومی زیردستان.
ناصرخسرو.
بر درگاه ملک مهمات حادث شود که به زیردستان در کفایت آن حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). مشفقتر زیردستان آن است که دررسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).
هم زیردست آنی در هر فنی که گفت
تا زیردست نه فلک و هفت اخترم.
سوزنی.
بادت ز جهانیان زبردستی
کز رنج مجیر زیردستانی.
سوزنی.
زیردستان گله بر عکس کنند
گله شان از پی نفی تهم است.
خاقانی.
و بر اهتمام حال رعیت و اعتنای به مصالح زیردست حریص. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 274 ).
ترا من همسرم در همنشینی
بچشم زیردستانم چه بینی.
نظامی.
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان.
نظامی.
آب گل خاک ره پرستانش
گل کمربند زیردستانش.
نظامی.
وگر بالای مه باشد نشستم
شهنشه را کمینه زیردستم.
نظامی.
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. ( گلستان ). آورده اندکه یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان جستی. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار . ۲ - خوار و ذلیل .

فرهنگ معین

(دَ )(ص مر. )۱ - فرمانبردار،خدمتگزار. ۲ - ذلیل ، پست .

فرهنگ عمید

۱. کسی که زیر فرمان دیگری باشد، فرمانبردار، فرودست: ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷ ).
۲. خوار، ذلیل.

واژه نامه بختیاریکا

دسته بستِه؛ دَسته مُستِه

مترادف ها

subaltern (اسم)
تابع، مادون، زیر دست، افسر جزء

servitor (اسم)
تابع، خدمتکار، مستخدم، نوکر، خدمتگذار، زیر دست

پیشنهاد کاربران

زیر دست ( با اضافه ) ؛ فرودست. دون مرتبه :
آسمان زیر دست پایه تست
ورنه کردی ستاره بر تو نثار.
انوری.
خواجه احمد حسن ، وی را [ بوسهل را ] زیر دست خویش بنشاند. ( تاریخ بیهقی ص 155 ) .
جهان فضل و مروت امین دست وزارت
که زیر دست نشاند مقربان مهین را.
سعدی
زیردست ؛ کهتر. تابع. آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد :
که شفقت بر ای داور دستگیر
برین زیردستان فرمان پذیر.
نظامی.
رخنه سازی تو دست مستان را
بشکنی پای زیردستان را.
نظامی.
مشو نرم گفتار با زیردست
که الماس از زیر گیرد شکست.
نظامی.
زیردست:کنایه از مطیع و تحت فرمان بودن
فارسب نهم
چرا وبه چه حقّی فکر میکنی هرچه زیردستته مال خودته وتام ألاختیاری؟
این جمله سفیهانه "مال خودم وآتیشش میزنم"؛ از کدوم فرهنگ اومد؟؟؟
"للهِ مافی السماوات والارض" نه تو نه کسی دیگری.
به حفظ ونگهداری هرچی داری ونداری ومال دیگران وزمین وآسمان را . . . بگوشا!
زیردست کسی بودن یعنی خدمتگزار او بودن
دونپایه، فرودست، مادون، مرئوس، مطیع، مقهور، نوچه

مریوس
مادون

بپرس