زیر و زبر

/zirozebar/

لغت نامه دهخدا

زیر و زبر. [ رُ زَ ب َ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) تحت و فوق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). ته و بالا. ( ناظم الاطباء ) :
و آنچ او از زبر و زیر بود جسم بود
نتوان گفت که خالق را زیر و زبر است.
ناصرخسرو.
چرخ را زیر و زبر نیست بر اهل خرد
آنچ از او زیر تو آمد دگری را زبر است.
ناصرخسرو.
گاویست در آسمان سنامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت گشای ای اهل یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.
خیام ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
نگه کردم از زیر تخت وزبر
یکی پرده دیدم مکلل به زر.
سعدی ( بوستان ).
|| اعراب الفاظ. ( آنندراج ). کسره و فتحه. ( ناظم الاطباء ). کسره و فتحه. ضبط و اعراب حروف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( ص مرکب ) به مجاز،افراط و تفریط در احوال را گویند. ( آنندراج ). پریشان. ( ناظم الاطباء ). سخت خراب. سخت ویران. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
پدر بی پسر بد پسر بی پدر
همه لشکر گشن زیر و زبر.
فردوسی.
شادمان باد به عدلش همه گیتی چو بهشت
خانمان عدوی دولت او زیر و زبر.
فرخی.
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون
بی تو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر.
خاقانی.
تیرش جبریل رنگ باد و پر از فتح ونصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
چو شیرین از شهنشه بی خبر بود
در آن شاهی دلش زیر و زبر بود.
نظامی.
می دوید آن عامی زیر و زبر
تا نماز مرده دریابد مگر.
عطار.
کسی کو بسته عشقت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد.
حافظ.
- زیر و زبر شدن ؛ درهم و برهم شدن. پریشان شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چو شد کار موبد به زاری بسر
همه کشور از درد زیرو زبر.
فردوسی.
چنین هم چو شد شاه بیدادگر
جهان زو شود پاک زیر و زبر.
فردوسی.
ز گفتار بدگوی بر ما پدر
برآشفت و شد کار زیر و زبر.
فردوسی.
و دارا را خود ثقات وی کشتند و کار زیر و زبر شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ). آنجا حشمتی باید هرچه تمامتر... و اگر بخلاف این باشد زبون گیرند آنهمه قواعد زیر و زبر شود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 394 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تحت و فوق ته و بالا
پایین وبالا، برهم زدن ودرهم آمیختن ومخلوطکردن

پیشنهاد کاربران

زیر و زبر: پایین و بالا.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۱ ) .
از این رو به آن رو
نابود کردن در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

بپرس