|| بمجاز، مطیع و منقاد بودن. فرمانبردار بودن. زیر اطاعت بودن :
صدر تو میدان کرامات باد
و اسب سعادات ، ترا زیر ران.
خاقانی.
اگر چه اسب زیر ران خاقانی است
هنوز داغ بنام تواست رانش را.
خاقانی.
صدر تو میدان کرامات باد
و اسب سعادات ، ترا زیر ران.
خاقانی.
اگر چه اسب زیر ران خاقانی است
هنوز داغ بنام تواست رانش را.
خاقانی.
زیر ران بودن ؛ مرکوب بودن :
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم.
خاقانی.
کانکه دزدید اسب ما را کو و کیست ؟
اینکه زیر ران تست ای خواجه چیست ؟
مولوی.
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم.
خاقانی.
کانکه دزدید اسب ما را کو و کیست ؟
اینکه زیر ران تست ای خواجه چیست ؟
مولوی.