اگر من سزاوار شاهی نیم
مبادا که در زیردستی زیم.
فردوسی.
پر از لابه و زیردستی ودردنخست آفرین بر جهاندار کرد.
فردوسی.
تو او را به تن زیردستی نمای یکی در سخن نیز چربی فزای.
فردوسی.
ترا گر دست بالا می پرستم بحکم زیردستی زیردستم.
نظامی.
ای شش جهت از بلند و پستی مملوک ترا به زیردستی.
نظامی.
- زیردستی کردن ؛ فروتنی کردن. کهتری کردن. اطاعت و فرمانبرداری کردن : به بالاترین پایه پستی کند
همان دعوی زیردستی کند.
نظامی.
به ارمن در، آتش پرستی کنددگر شاه را زیردستی کند.
نظامی.
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی.سعدی.
|| ( ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه بزیر کاغذ نهند تا نوشتن آسان شود. زیرمشقی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || بشقاب که گذارند در سر سفره یا میز عصرانه و صبحانه تا فضول میوه و جز آن در آن ریزند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بشقابهای کوچک چینی یا فلزی یا پلاستیک که برای گذاشتن شیرینی و آجیل و نظایر آن مستعمل است و در سر سفره در آن سبزی خوردن و پنیر و دیگر مخلفات و خوراکیهای غیراساسی را می گذارند. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).