چنین گفت کای کردگارا مرا
رهائی نخواهد بدن زیدرا.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ).
بدینجات از بد نگهبان بودچو زیدر شدی توشه جان بود.
اسدی ( یادداشت ایضاً ).
ببین و بدان کز کجا آمدی کجا رفت باید چو زیدر شوی.
اسدی.
رجوع به ایدر شود.زیدر. [ زِ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان عربخانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زیدر. [ زِ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قوش خانه است که در بخش باجگیران شهرستان قوچان واقع است و 654 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زیدر. [ زَ دَ ] ( اِخ ) نام محلی است که نزدیکی سبزوار واقع بوده ، تراکمه خرابی بسیار به آنجا رسانیده اند. نورالدین محمد منشی جلال الدین خوارزمشاه از آنجا برخاسته و رساله نفثةالمصدور از اوست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.