زیبقی

لغت نامه دهخدا

زیبقی. [ ب َ / زَ / زِ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به زیبق. ( ناظم الاطباء ). این انتساب جیوه فروش را می رساند. ( از الانساب سمعانی ). رجوع به زیبق شود.

فرهنگ فارسی

منسوب به زیبق این انتساب جیوه فروش را می رساند .

پیشنهاد کاربران

زیبقی های آبگینه ی آب : جیوه ای های ظرف آب ، در بیت زیر بالکنایه قطره های آب رودخانه و جز آن
زیبقی های آبگینه آب
تخته بر تخته گشته نقره ناب
معنی بیت : قطره های آب در ظرف و جایگاه خود یخ بسته و تخته بر تخته چون نقره ی خالص شده است .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 493 )

بپرس