زیبق کردن. [ ب َ / زَ / زِ ب َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || مضطرب و بی قرار ساختن. ( آنندراج ) : سهم تو قطران کند نطفه سرخاب و زال تیغ تو زیبق کند زهره گشتاسب و سم.
خاقانی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مالیدن مخلوط جیوه به پشت آیینه تا صورتها را منعکس سازد . ۲ - نیست کردن نابود کردن .
فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م . ) ۱ - جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه . ۲ - نابود کردن .