ای از رخ تو تافته زیبایی واورنگ
افروخته ازطلعت تو مسند و اورنگ.
شهید( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299 ).
ز بس گنج و زیبایی و فرهی پری مردم و دیو گشتش رهی.
فردوسی.
... عیوبه بازرگان... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ).مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی.
سنایی.
طاوس خودآرایی در زیور زیبایی گردیده قبول آید بر زیورت افشانم.
خاقانی.
در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این.
خاقانی.
نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی.
کمال اسماعیل.
دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم.
سعدی.
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی.
سعدی.
|| برازندگی. برازیدگی. لیاقت. سزاواری : نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی و بخت را.
فردوسی.
همه کس گرچه در زیباپسندی است ز زیبایی نکوتر سودمندی است.
امیرخسرو دهلوی.