خود ترا جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون نوجبه جوید نشیب.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
دیدی تو ریژ کام بدواندرون بسی با کودکان مطرب بودی به عز و زیب .
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب یاسمین سپید و موردبه زیب
این همه یکسره تمام شده ست
نزد تو ای بت ملوک فریب.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
ندارد بر آن زلف ، مشک بوی ندارد بر آن روی ، لاله زیب.
عماره ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27 ).
ز لاله شکیب و ز نرگس فریب ز سنبل نهیب و ز گلنار زیب.
فردوسی.
به آرایش چهره و زر و زیب نباید که گیرندت اندر فریب.
فردوسی.
که مردی است بر سان سرو سهی همش زیب و هم فر شاهنشهی.
فردوسی.
یکی بنده بودش چو سرو سهی ابا خوبی و زیب و با فرهی.
فردوسی.
هر زمانی بر اوزیادت بادفر این کاخ و زیب این ایوان.
فرخی.
کمرش دیدی شاهانه کمر بسته همی دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر.
فرخی.
تخت شاهی را شاه آمده زیبنده تخت مملکت را ملکی آید زیب افسر.
فرخی.
امیر زیبی و شائی به تخت ملک و به تاج همی بباش مر این هر دو را تو زیب و تو شای.
فرخی.
ز ایر گیرد کون تو فر و زیب همی چو بوستان که فروزان شود به سرو و به ناژ.
لبیبی.
نهان گر کند شاه نام و گهرنماند نهان زیب شاهی و فر .
اسدی.
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب که شد هر کس از دیدنش ناشکیب.
اسدی.
در آن دامن کوه اندر وریب یکی دشت دیدند با فر و زیب.
اسدی.
بیشتر بخوانید ...